سرخوش

سرخوش زسبوی غم پنهانی خویشم 
چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم 

در بزم وصال تو نگویم زکم و بیش 
چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم 

لب باز نکردم به خروشی و فغانی 
من محرم راز دل طوفانی خویشم 

یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی 
عمریست پشیمان زپشیمانی خویشم 

از شوق شکرخند لبش جان نسپردم 
شرمنده جانان زگران جانی خویشم 

بشکسته‌تر ازخویش ندیدم به همه عمر 
افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم 

 



برچسب‌ها: دلنوشته