وجوه اعجاز قرآن

خداوند تبارک و تعالى مى فرماید:

/ 117)

<مثل آنچه‏[ آنان‏] در زندگى این دنیا[ در راه دشمنى با پیامبر] خرج مى کنند، همچون مثل بادى است که در آن سرماى سختى است، که به کشتزار قومى که بر خود ستم کرده‏اند، بوزد و آن را تباه سازد؛ و خدا به آنان ستم نکرده، بلکه آنان خود بر خویشتن ستم کرده‏اند.»

<أم أمنتم أن یعیدکم فیه تارْ أخرى فیرسل علیکم قاصفاً من الریح فیغرقکم بما کفرتم ثم لا تجدوا لکم علینا به تبیعا»(الاسرأ، 17 / 69)

<یا مگر ایمن شدید از این که با دیگر شما را در آن‏[ دریا] باز گرداند و تند بادى شکننده و به‏[ سزاى‏] آنکه کفر ورزیدید غرقتان کند، آن گاه براى خود در برابر ما کسى نیایید که آن را دنبال کند.»

و مى فرماید:<و فى عاد اذا أرسلنا علیهم الریح العقیم»(ذاریات، 51 / 41)

<و در[ ماجراى‏] عاد[ نیز] چون بر[ سر] آنها باد مهلک را فرستادیم.»

و مى فرماید:<و أما عاد فأهلکوا بریح صرصر عاتیْ.»(الحاقه، 69 / 6)/

<و اما عاد، به‏[ وسیله‏] تند بادى توفنده سرکش هلاک شدند.»

شاید سبب این باشد که<ریح» شر آفرین است زیرا توفنده، ویرانگر و بى قرار مى وزد، و این نوع باد به جهت استمرار و بى وقفه بودنش یک باد محسوب مى‏شود، و مردم نیز تغییرى در وزش یکسان آن احساس نمى‏کنند و آرامشى به خود نمى‏بینند، چرا که توفنده و ویرانگر است و یکسره مى وزد و همین باعث ترس و دلهره از آن است.اما<الریاح»بادها که در بردارندگان خیر و برکت هستند، گاهى مى وزند و گاهى آرام مى گیرند، تا مایه بارش ابرها شوند، پس<الریاح» بریده بریده و آرام مى‏وزند، به طورى که هر که در معرض آن قرار گیرد در مراحل مختلف وزیدن بادها، احساس آرامش مى کند/

پس در این بیان قرآن تصویرى از احساس روحى، روانى آدمى نیز دریافت مى‏شود.(12)

اما درباره مسخر کردن<الریح» براى حضرت سلیمان علیه‏السلام که خداوند مى فرماید:<و لسلیمان الریح غدوها شهر و رواحها شهر»(سبا، 34 / 12)/

باد را براى سلیمان‏[ رام کردیم‏] که رفتن آن با مداد یک ماه و آمدنش شبانگاه یک ماه‏[ راه‏] بود/

و<فسخرنا له الریح تجرى بأمره رخأ حیث أصاب»(ص، 38 / 36)/

<پس باد را در اختیار او قرار دادیم که هر جا تصمیم مى گرفت، به فرمان او نرم و روان مى شد.»

ظاهر این گونه است که نعمت روشن‏تر و سنت الهى‏ آشکارتر است، زیرا آن چیزى که از آن انتظار شر و آسیب مى رود، ولى قرین خیر و سود باشد، بى تردید منت آن بزرگ‏تر و ارزش عطایش بیشتر است، بر خلاف چیزى که از آن انتظار خیر و رحمت مى رود، چنین چیزى گر چه از آن انتظار دلخوشى و شادمانى مى رود، اما به حد دل خوشى و شادمانى چیزى نمى‏رسد که از آن انتظار شر و آسیب مى رود، اما وسیله رحمت و نعمت الهى مى گردد/

جاحظ درباره گزینش دقیق واژه‏ها در قرآن مى گوید:

<و همچنین واژه<المطر»(باران) در قرآن فقط در موارد انتقام به کار رفته است، در حالى که اکثر علما و خواص و همین گونه عوام، میان این واژه(المطر) و واژه(الغیث) تفاوتى قایل نیستند.»(13)

در حقیقت<الغیث» تنها در جایگاه رحمت و نعمت استمعال شده است همانند<الریح» در موردى که ذکر شد، در واقع میان<الغیث» و <الاغاثه» که به معنى کمک و یارى رسانیدن است ارتباط کامل است، از این روبکارگیرى واژه<الغیث» در موردى که باران رحمت به بار دارد و خیر به بار مى آورد، نشانگر تناسب دقیق میان لفظ و معنا است/

خداوند مى فرماید:

<ان الله عنده علم الساعْ و ینزل الغیث و یعلم ما فى الأرحام و ما تدرى نفس ماذا تکسب غداً و ما تدرى نفس باى ارض تموت»(لقمان، 31 / 34)/

در حقیقت، خداست که علم‏[ به‏] قیامت نزد اوست، و باران را فرو مى فرستد، و آنچه را که در رحمهاست مى داند و کسى نمى‏داند فردا چه به دست مى آورد، و هر کسى نمى‏داند در کدامین سرزمین مى میرد. در حقیقت خداست‏[ که‏] داناى آگاه است/

و مى فرماید:<و هو الذى ینزل الغیث من بعد ما قنطوا و ینشر رحمته و هو الوالى الحمید»(شورى، 42 / 28)/

و اوست کسى که باران - پس از آن که‏[ مردم‏] نومید شدند - فرو مى بارد، و رحمت خویش را مى گستراند و هموست سر پرست ستوده/

و مى فرماید:<ثم یأتى من بعد ذلک عام فیه یغاث الناس و فیه یعصرون»(یوسف، 12 / 49).<آن گاه پس از آن، سالى فرا مى رسد که به مردم در آن‏[ سال‏] باران مى رسد و در آن آب میوه مى گیرند.»

این در حالى است که واژه<المطر» فقط در مقام عذاب کردن و ترسانیدن آورده مى‏شود درست همچون واژه<الریح» مثل آیات ذیل:

<و امطرنا علیهم مطراً فانظر کیف کان عاقبْ المجرمین.»(اعراف، 7 / 84)/

و برسد آنان بارش (از مواد گوگردى) باراندیم پس فرجام گندکان حببان بود/

<فجعلنا عالیها سافلها و افطفرنا علیهم حجارْ من سجیل» حجر، 15/74 و آن شر را زیرو کردیم و بر آنان سنگهایى را سنگ گل باراندیم»/

<و لقد اتوا على القریْ التى امطرت مطر السؤ أفلم یکونوا یرونها بل کانوا لا یرجون نشورا»(فرقان، 25 / 40).

<قطعاً بر شهرى که باران بلا بر آن بارانده شده گذاشته‏اند؛ مگر آن را ندیده‏اند؟[ چرا] ولى امید به زنده شدن ندارند.»

<و امطرنا علیهم مطراً فسأ مطر المنذرین»(شعرأ، 26 / 173 و نمل، 27 / 58)/

<و بر[ سر] آنان بارانى‏[ از آتش گوگرد] فرو ریختیم. و چه بد بود باران بیم داده شدگان.»

چنانچه واژه<سمک» در قرآن در موضعى غیر از موضع بیان نعمت بیاید،<الحوت» نامیده مى شود و معنى<الحیتان» نیز همان<السمک» یعنى ماهى است، عرب نیز اغلب<الحوت» را به معنى<السمکْ»(14)به کار مى‏برد/

قرآن کریم مى فرماید:<و سالهم عن القریْ التى کانت حاضرْ البحر اذ یعدون فى البست اذ تأتیهم حیتانهم یوم سبتهم شرعاً و یوم لا یسبتون لا تأتیهم کذلک نبلوهم بما کانوا یفسقون»( اعراف، 7 / 163)/

<و از اهالى آن شهرى که کنار دریا بود، از ایشان جویا شد: آن گاه که به‏[ حکم‏] روز شنبه تجاوز مى کردند؛ آن گاه که روز شنبه آنان، ماهى هایى شدن روى آب مى آمدند، و روزهاى غیر شنبه به سوى آنان نمى‏آمدند، این گونه ما آنان را به سبب آنکه نا فرمانى مى کردند،

مى آزمودیم.»

و نیز مى فرماید:<فالتقمه الحوت و هو ملیم»(صافات، 37 / 142)/

<و عنبر ماهى او را بلعید در حالى که او نکوهش گر خویش بود. و<الحوث» در اینجا همان ماهى عظیم الجثه است.»

و چنانکه<الحوت» در موضع بیان نعمت و منت آورده شود آن را<الحم الطرى» یعنى گوشت تازه مى نامند/

خداوند مى فرماید:<و هو الذى سخر البحر لتأکلوا منه لحماً طریاً و تسخرجوا منه حلیْ تلبسونها وترى الفلک مواخر فیه و لتبتغوا من فضله و لعلکم تشکرون»(نحل، 16 / 14).

<و اوست که دریا را مسخر گردانیده تا از آن گوشت تازه بخورید، و پیرایه‏اى که آن را مى پوشید از آن بیرون آورید. و کشتى‏ها را در آن شکافنده‏[ آب‏] مى بینى، و تا از فضل او بجویید و باشد که شما شکر گزارید.»

مسأله قابل توجه دیگر این که هر گاه ذکر جوشیدن آب از زمین به میان آمده، با فعل<فجر» از آن یاد شده و هر گاه بیرون زدن آب از سنگ مد نظر بوده از فعل<انبجس» استفاده شده است، راغب اصفهانى در مفردات به این نکته اشاره کرده مى گوید:<در مورد آب سه لفظ بجس المأ و انبجس و انفجر به کار برده شده، اما<انبجاس» بیشتر درباره جوشیدن آب از چیزى تنگ و<انفجار» یا در همان مورد<انبجاس» و یا در موضع جهیدن آب از چیزى گشاده استعمال شده است. از این رو خداوند مى فرماید:<فانبجست منه اثنتا عشرْ عیناً»(اعراف، 7 / 160)<از آن دوازده چشمه جوشید.»

و در موضع دیگرى مى فرماید:<فانفجرت منه اثنتا عشرْ عیناً»(بقره، 2 / 60)<از آن دوازده چشمه جوشید.»

<که در هر دو مورد از جوشیدن آب از معبرى تنگ خبر مى دهد. و در جاى دیگر مى فرماید:<و فجرنا خلا لهما نهراً»(کهف، 18 / 33)<میان آن دو نهرى جوشاندیم.»

و یا مى فرماید:<و فجرنا الارض عیونا»(قمر، 54 / 12)<چشمه‏هاى زمین را جوشانیدیم.»

و نفرمود<بجسنا»(15)

بدین ترتیب مشخص مى شود که تمام واژه‏هاى قرآن کریم در جایگاه مناسب خویش آمده است و در نهایت دقت، معناى خود را الهام مى بخشند، تا جایى که اگر واژه دیگرى جاى آن قرار گیرد نمى‏تواند معناى نخست را افاده کند/

گر چه تفاوت‏هاى ظریفى میان معانى واژه‏هاى قرآن وجود دارد، اما هر کدام از این واژه‏ها معناى مستقل خود را دارند و برجستگى و درخشش خود را دارند که این برجستگى و درخشش در ضمن دو جمله نمایان‏تر مى‏شود گاهى تک واژه‏اى بر معانى متعددى دلالت مى کند، که هر کدام از آن‏ها از سیاق کلام یا به اصطلاح از بستر سخن دریافت مى‏شود به عنوان مثال واژه<السمأ» بر معانى مختلفى اطلاق مى شود از جمله بر<سقف»،<ابر»،<باران»،<چیزى مشخص»،<مسیر»،<جهت» و <فضاى» گسترده».

اما چنانچه واژه زمین<الارض» با آسمان - چه مفرد<السمأ» و چه جمع<السموات» - بیاید، منظور از آن همین سیاره است که بر روى آن زندگى مى کنیم و هر گاه واژه زمین<الارض» تنها و بدون ذکر<السمأ» یا<السموات» استعمال شود، مقصود از آن بخش معینى از زمین است، همان گونه که در سوره یوسف مى فرماید:

<قال اجعلنى على خزائن الأرض انى حفیظ علیم»(یوسف، 12 / 55)/

[یوسف‏] گفت:<مرا بر خزانه‏هاى این سرزمین بگمار، که من نگهبانى دانا هستم.»

و نیز مى فرماید:<و کذلک مکنا لیوسف فى الأرض یتبوا منها حیث یشأ نصیب برحمتنا من نشأ و لا نضیع اجرا المحسنین»(یوسف، 12 / 56)/

<و بدین گونه یوسف را در سرزمین مصر قدرت دادیم، که در آن هر جا که مى خواست سکونت مى کرد. هر که را بخواهیم به جهت خود مى رسانیم و اجر نیکوکاران را تباه نمى‏سازیم.»

تردیدى نیست که مقصود از واژه<الارض» در دو آیه یاد شده همه کره زمین نیست، بلکه آن سرزمینى معینى است که در حوزه حکومت مصر در آن زمان بوده است/

گاهى مسأله عکس این است و مثلاً برخى واژه‏هاى متباین با هم در قرآن دیده مى شود که در مواضع مختلف به معنى واحدى آمده‏اند، واژه‏هایى همچون: <خلق»،<جعل»<ابدع»،<فطر» و مشتقات آنها، تمامى این واژه‏ها بر آفرینش و پدید آوردن بدون الگو و نمونه پیشین دلالت دارند/

راغب اصفهانى درباره واژه<خلق» مى گوید:<اصل واژه<الخلق» سنجش اندازه‏گیرى درست است و نیز بر آفریدن بدون الگو و تقلید دلالت دارد/

خداوند تبارک و تعالى مى فرماید:

<خلق السموات و الأرض» یعنى آن دو را - بدون الگو - ابدع کرد و آفرید، به دلیل آیه دیگرى که مى فرماید:<بدیع السموات و الأرض»<بقره، 2 / 117) یعنى ابداع کننده و آفریننده آسمانها و زمین را، و خلق از نوع ابداع یا آفرینش، صرفاً از آن خدا است و بس، از این رو در تفاوت میان خود و بندگان مى فرماید:

<أفمن یخلق کمن لا یخلق أفلا تذکرون»(16)(نحل، 16 / 17)/

<آیا کسى که مى آفریند مانند آن کسى است که نمى‏آفریند، این را متذکر نمى‏شوید.»

درباره<الابداع» مى گوید: ابداع پدید آوردن چیزى است و این واژه هرگاه درباره خداوند به کار برده شود منظور پدید آوردن بدون ابزار، ماده، زمان و مکان است و این معنا را جز درباره خداوند نمى‏توان به کار برد چرا که پدید آوردن و نو آورى از آن سازنده حقیقى است مانند آن جا که مى فرماید:<بدیع السموات و الأرض»(17)پدید آورنده آسمانها و زمین.و درباره واژه<جعل» مى گوید: جعل، در میان افعال هم معناى خود مثل:<فعل» و <صنع» کلى‏تر است و بر پنج وجه آمده است. دوم از معانى آن<أوجد» است که متعدى به یک مفعول است. مانند آیه<و جعل الظلمات و النور»(انعام، 6 / 1) تاریکى و روشنایى را به وجود آورد. معنى سوم آن ایجاد چیزى از چیز دیگر و پدید آوردنش از آن است:<و جعل لکم من الجبال اکناناً»(نحل، 16 / 81). معنى چهارم آن در آوردن چیزى به حالتى خاص است:<الذى جعل لکم الأرض فراشاً»(بقره، 2 / 22) و<جعل لکم مما خلق ظلالاً»(نحل، 16 / 81) و <جعل القمر فیهن نوراً(نوح، 71 / 16) (18)و درباره واژه<فطر» مى گوید:<اصل این واژه به معنى شکاف طولى است، خداوند مى فرماید:<هل‏ترى من فطور»(ملک، 67 / 3) یعنى اختلال و کاستى چه در جهت صلاح آمدن و چه در جهت به فساد گراییدن و<فطر الله الخلق» یعنى پدید آوردن چیزى و ابداع آن به نحوى که بتواند عملى را انجام هد. خداوند مى فرماید:<الحمد الله فاطر السموات و الأرض»(فاطر، 35 / 1) و مى فرماید:<الذى فطر هن»(انبیأ، 21 / 56) و <الذى فطرنا»(طه، 20 / 72) یعنى ما را پدید آورد و به وجود آورد(19)ز مخشرى نیز این تفسیر از واژه(فطر) را مبنا قرار مى دهد و براى آن به قول یکى از اعراب استناد مى جوید که درباره چاهى با شخصى دیگر اختلاف داشت و به او مى گفت:<انا فطرتها» یعنى من آن را ساختم و پدید آوردم.(20)

درباره آفرینش آسمان و زمین، واژه<خلق» بیشتر از سایر واژه‏هایى که بر آفریدن دلالت دارد استفاده شده است، شاید علت این باشد که این واژه بیشتر از واژه‏هاى هم معنایش بر پدید آوردن دلالت مى کند. مضاف بر این که بنا به گفته راغب اصفهانى دلالت بر سنجش درست و صحیح دارد/

در واقع واژه<خلق» بیانگر آفرینش دقیق و سنجیده است زیرا ساختار آفرینش، ساختارى در هم و بر هم و آشفته نیست، بلکه ساختارى هنرمندانه و دقیق است که دست خداوند تواناى حکیم آن را روى طرحى حساب شده و سنجیده پدید آورده است، از مواردى که کمله<خالق» بیانگر ایجاد و پدید آوردن است این آیه است که مى فرماید:<و من آیاته اللیل والنهار و الشمس و القمر لا تسجدوا للشمس و لا للقمر و اسجدولله الذى خلقهن»(فصلت، 41 / 37)/

<و از نشانه‏هاى‏[ حضور] او شب و روز و خورشید و ماه است؛ نه براى خورشید سجده کنید و نه براى ماه، و آن خدایى را سجده کنید که آنها را خلق کرده است اگر تنها او را مى‏پرستید.»

<و ما خلقنا السموات و الأرض و ما بینهما لا عبین»(دخان، 44 / 38)/

<و آسمانها و زمین و آنچه را که میان آن دو است به بازى نیافریده‏ایم.»

پس از واژه<خلق» که به معنى ایجاد و پدید آوردن است، واژه<فطر» مى آید. آن جا که مى فرماید:<الحمدلله فاطر السموات و الأرض»(فاطر، 35 / 1).<سپاس خداى را که پدید آورنده آسمان و مین است.»

و آیه<قالت رسلهم افى الله شک فاطر السموات و الأرض»<ابراهیم، 14 / 10)/

پیامبرانشان گفتند:<مگر درباره خدا - پدید آورنده آسمانها و زمین - تردیدى هست؟

و آیه<قل الله فاطر السموات و الأرض عالم الغیب و الشهادْ انت تحکم بین عبادک فى ما کانوا فیه یختلفون»(زمر، 46)

<بگو: بار الها، اى پدید آورنده آسمانها و زمین،[ اى‏] داناى نهان و آشکار، تو خود در میان بندگانت بر سر آنچه اختلاف مى کردند، داورى مى کنى.»

واژه<بدیع» یعنى ابداع کننده یا پدید آورنده، دوبار با واژه‏هاى<السموات» و<الأرض» تکرار شده است، در سوره بقره مى فرماید:

<بدیع السموات و الأرض و اذا قضى امراً فانما یقول له کن فیکون»(بقره، 2 / 117)

<[او] پدید آورنده آسمانها و زمین‏[ است‏]، و چون به کارى اراده فرماید، فقط مى گوید:<[موجود]باش»؛ پس [فورا موجود] مى شود.»

و مى فرماید:<بدیع السموات و الأرض أنى یکون له و لد و لم تکن له صاحبْ و خلق کل شئ و هو بکل شئ علیم»(انعام، 6 / 101)

<پدید آورنده آسمانها و زمین است، چگونه او را فرزندى باشد، در صورتى که براى او همسرى نبوده، و هر چیزى را آفریده، و اوست که به هر چیزى داناست »

همین گونه، استعمال دو فعل<جعل» و<القى» با جبال است، خداوند مى فرماید:

<و هو الذى مد الأرض و جعل فیها رواسى و أنهاراً و من کل الثمرات جعل فیها زوجین اثنین یغشى اللیل النهار ان فى ذلک لایات لقوم یتفکرون»(رعد، 13 / 3)/

<و اوست که زمین را گسترانید و در آن، کوهها و رودها نهاد، و از هر گونه میوه‏اى در آن جفت جفت قرار داد. روز را به شب مى پوشانید. قطعاً در این‏[ امور]براى مردمى که تفکر مى‏کنند نشانه‏هایى وجود دارد /

و مى‏فرماید: <والقى فى الارض رواسى أن تقیدبکم و أنهاراً و سبلاً لعلکم تهتدون» نمال، 16/15)

و در زمین کوههایى استوار افکند تا شما را نجنباند، و رودها و دره‏ها قرار داد) تا شما را خود را پیدا کنید/

که در موارد یاد شده از آفریدن کوهها از فعل<القى» استفاده شده، زیرا این واژه معنى جعل دارد (21)

نظیر این را در فعل<ساق» و<ازجى» که به معناى واحدى هستند مى بینیم (22)که با<سحاب» به کار برده شده‏اند. خداوند مى فرماید:

<حتى اذا أقلت سحاباً ثقالاً سقناه لبلد میت فأنزلنا به المأ فأخرجنا به من کل الثمرات کذلک نخرج الموتى لعلکم تذکرون»(اعراف، 7 / 57)/

<تا آن گاه که ابرهاى گرانبار را بردارند، آن را به سوى سرزمینى مرده برانیم، و از آن، باران فرود آوریم؛ و از هر گونه میوه‏اى‏[ از خاک‏] بر آوریم. بدین سان مردگان را[ نیز از قبرها] خارج مى سازیم، باشد که شما متذکر شوید.»

دکتر محمد احمد الغمراوى، ریشه یابى دقیقى در فرق میان دو واژه<جعل» و<القى» دارد.وى مى گوید:

<جعل» یک دلالت کلى دارد که تمامى انواع کوهها را شامل مى‏شود، اما دلالت واژه<القى» خاص‏تر است، این عطیه نیز - بنا به نقل<ابوحیان» در تفسیر آیه النحل - این را لحاظ کرده و معتقد است،<القى» بیانگر این است که خداوند کوهها را نه از زمین بلکه از قدرت ابداع خویش پدید آورده است، البته ابن عطیه، نمى‏دانسته که منشأ پیدایش کوهها متفاوت است و فعل<القى» به خلقت کوه هایى که منشأ رسوبى دارند اشاره دارد، و خداوند بالفعل آن را در زمین قرار داده(افکند ه) و مواد رسوبى آن را با آبرفت رود خانه‏ها فراهم آورده، آن گاه به امر او در کنار ساحل دریا مى ریزد، و آن جا این مواد رسوبى، فشرده و متراکم - البته به حد و اندازه‏اى که خداوند با سنجش دقیق مقرر مى فرماید - شده و سپس با فشار این مواد به همدیگر و برخى عوامل دیگر کوه‏هاى ساحلى سر بر مى آورند. بنابر این خداوند کوهها را از زیر زمین خلق فرموده و نوع دیگر یعنى رسوبى را بر اساس قدرت و ابداع خویش پدید آورده است، اما آن‏ها را مرحله به مرحله خلق کرده، همان گونه که جنین را در شکم مادر طى مراحل مختلف شکل مى بخشد.(23)

خلاصه کلام این که ما چنانچه بخواهیم در زمینه این واژه‏ها بحث و بررسى بیشترى داشته باشیم، مجال بیشترى مى طلبد، در ضمن لازم است روى این نکته نیز تأکید کنیم که در قرآن واژه‏هاى مترادف وجود ندارد، و هیچ واژه مترادفى با واژه قرآنى نمى‏تواند دقیقاً معنى و مفهوم آن را داشته باشد، از این واژه‏هاى قرآنى پیوسته اعجاز و برجستگى خویش را حفظ مى کنند/